سلام من زنی23 ساله هستم در سن 19 سالگی ازدواج کردم متاسفانه به علت دقت نکردن خانوادم در تحقیقات بعد خواستگاری بعد ازدواج متوجه شدم که سطح خانواده همسرم از ما خیلی پایین تر و پدر شوهرم معتاده اما بااین قضیه کنار اومدم چون اب رفته به جوب دیگه برنمیگرده
اوایل عقد با شوهرم رابطه عاشقانه و صمیمی خوبی داشتیم شوهرم دل خوشی از پدرش نداشت و پدر شوهرمم تا میتونست به من نیش وکنایه میزد واین من وهمسرمو خیلی اذیت میکرد اینها به کنار
زمان عقد برادر شوهرام خونه پدرشوهرم جمع میشدن و استعمال مواد میکردن و به شوهر من هم تعارف میزدن یک بار مچشون رو گرفتم ولی نمیدونم شوهرم استعمال میکرد یانه وقسم خورد که لب به دود نزده ولی حاضر به اومدن به ازمایش نشد بارها سراین مسایل باهم بحثمون شد واون به من قول داد که هیچ وقت این کار رو نکنه همه چی خوب بود تا برادر شوهر کوچیکم سربازیش تموم شد از اون روز به بعد شوهرم به دعوت اون ناس مینداخت و بنظرم مواد هم استعمال میکرد بارها باهاش جنگیدم قهر کردم واون هر بار ابراز پشیمونی کرد دو روز بعد عروسی با هم بحث سنگینی داشتیم و پدر شوهر ومادرشوهر وبرادر کوچکش هم به این بحث دامن میزدن وباعث شده بودن شوهرم از من دور شود و با وساتت خواهر بزرگش بامن اشتی کند و عروسی مان به هر نحوی بود برگزار شد شب عروسی شوهرم سر پول شباش بامن دعوا کرد شب بعدی هم باز سرهمان مسئله و سیلی به من زد و خانوادش هم به دعوای من اومده بودن و حرف از طلاق میزدن ولی من صبر کردم و سکوت تا شوهرم دست ازاین بحثها برداشت متوجه شدم حامله ام و شوهرم باز هم شرایطم رو درک نمیکرد چند باری از جیبش ناس وتریاک پیدا کردم و بااو قهر کردم و این قضیه تا بعد زایمانم ادامه داش بعد زایمان کلا با من قهر کرده بود و بزور صحبت میکرد مادرم برای مراقبت من به خانه ام امده بود اما او جای تشکر بعد سه روز دعوا راه انداخت و کاری کرد که مادرم دیگر به خانه ام نیاید و مادر وخواهر خودش رابه خانه ام اورد و جلو انها مرا کتک زد بخیه های زایمانم به علت ناپرهیزی و اذیت های روحی وروانی دو بار باز شد و اخر منو بعد تحمل دردهای زیادبه اتاق عمل بردن شوهرم هرروز بعدازظهر بااینکه حال من مساعد نبود مرا تنها میگذاشت ومیرفت خانه مادرش و بعد سه چهار ساعت میامد بارها بااو صحبت کردم ولی گوش نمیکند پیام هایم را در لیست رد میگذارد ونمیخواند چند وقتی فقط میدیدم ناس می اندازد ولی باز با برادرانش مخصوصا برادر کوچکش که به او علاقه به استعمال مواد و گشت زنی در خیابان ها میپردازد الان بعد از هشت ماه که از به دنیا امدن بچه ام میگذرد مهر و علاقه کمی نسبت به فرزندمان دارد ولی باز هم با حرفهاش و رفتارهاش اذیتم میکندحتی یک باربه من گفت نمیخواهمت برو مهریه ات رامیدهم ولی بعد که ناراحتی من رو دید غیر مستقیم میخواست از دلم دربیاره چه کنم من دوسش دارم دوست دارم مثل قدیم باهم خوب شیم پشتم باشه و دوسم داشته باشه صبرم داره تموم میشه.درضمن شوهرم خیلی خجالتی و غیر اجتماعی هم هست کمکم کنید